سردار شهید مهدی صبوری

سردار شهید مهدی صبوری

هر چه فکر کردم درباره شهید آقا مهدی صبوری از کجا باید شروع کنم نتوانستم در اقیانوس زندگی او نقطه ای را برای آغاز بیابم. از عرفانش، از مبارزات و جهادش، از جدیت و شجاعتش…

اما به نظرم مناسب آمد که هر آنچه می خواهم  در آخر بگویم همین اول بگویم ، البته نه از زبان خودم بلکه از زبان قائم مقام لشکر ۵ نصر سردار شهید ولی ا… چراغچی که فرمانده آقا مهدی بوده است.شهید چراغچی در نامه ای که به مناسبت سالگرد شهادت شهید مهدی صبوری در سال ۱۳۶۲ نگاشته شده بود، تعبیر ویژه ای  درباره آقا مهدی به کار می برد:

«از مهدی گفتن جسارت است که خودم را نخواهم بخشید، چرا که فقط خدا و رسولش وائمه معصومین او را شناخته و به نزد خود بردند.»

اما به قول خاقانی:این بحر بصیرت بین، بی شربت از او مگذر /  کز شط چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان

پاسدار شهید مهدی صبوری در ۱۵ اسفندماه سال ۱۳۳۸ در شهرستان فردوس پا به عرصه وجود نهاد. او برای یاری دین خدا، می بایست از همان کودکی در کوره سختی ها، کمبودها و فقدان مادر آبدیده می شد. همزمانی دوران پرشور و نشاط جوانی مهدی و انرژی تمام نشدنی او از یک سو و جنب و جوش قیام ها و اعتراضات مردمی که از حاکمان طاغوت به ستوه آمده بودند،از سوی دیگر نوید آغاز سپیدی را برای ملت ایران می داد. روحیه ظلم ستیزی، دستگیری از مظلومان و چشمان تیزبین مهدی که می دید چگونه مزدوران ستم شاهی بر مردم ظلم می کنند همین روحیه از او شخصیتی استثنایی در بین دانش آموزان دبیرستان فردوسی شهر دارالمومنین فردوس ساخته بود. او شاگردی ممتاز به لحاظ درسی و مهمتر شاگردی نمونه در مکتب امام جعفر صادق(ع) بود. در همان دبیرستان دانش آموزان را با قرآن ونهج البلاغه و آموزه های مذهبی آشنا می کرد.

به دنیا آمده بود تا در مدت ۲۳ سال زندگی خویش، به اسلام و میهن خدمت کند وسرافراز و سبکبال به سوی معشوق پر کشد و در جوار قرب الهی سکنا گزیند. دیپلمش را در رشته فرهنگ و ادب درسال تحصیلی ۵۷- ۵۶ گرفت . او پخش اعلامیه و نوارهای امام را از همان دبیرستان شروع کرده بود و بارها  تحت تعقیب ساواک قرارگرفت تا اینکه در منزلش محاصره و پس از دستگیری شبانه به ساواک مشهد منتقل می شود. چابکی و جسارتی که خدا دروجودش به ودیعه گذاشته بود موجب شد بارها از دست ساواک از راه پشت بام، یا با موتورسیکلت فرار کند. شهید مهدی صبوری به عنوان رابط بین مبارزین مشهد مقدس و فردوس، نوارها و اعلامیه های امام را می گرفت وبا سختی ها ومشکلات فراوان،که بعضا منجر به تعقیب و گریز وی توسط ساواک می شد به دست مبارزین شهرستان فردوس  می رساند .

سردار شهید مهدی صبوری

خورشید چزابه

هادی صبوری برادر شهید درباره عنوان «خورشید چزابه» که به این شهید داده اند می گوید: دوستان و همرزمان او عنوان «خورشید چزابه»  را به مهدی دادند. به خاطر علاقه زیادی که به چزابه داشت. با توجه به این که این تنگه از نظر نظامی بسیار مهم بود و شدیدترین آتش دشمن نیز در این خط ریخته می شد. این شهید والامقام به عنوان فرمانده این محورعملیاتی انتخاب  شد و در حفظ این منطقه استراتژیک  نقش ویژه ای ایفا کرد.

 

قصه دلتنگی

سید مهدی علی پرست از دوستان شهید صبوری می گوید: در رابطه با این سردار شهید صحبت کردن خیلی سخت است . او مجاهدی پر توان، رزمنده ای دلاور و انقلابی با بصیرت بود. می شود گفت مهدی سراسر زندگی اش را وقف اسلام و به ثمر رسیدن انقلاب و حضور مستمر در جبهه های حق علیه باطل کرد و چه خوب پاداش یک عمر اخلاص و فداکاری خویش را از خداوند متعال گرفت. شهید اولین راهپیمایی رسمی علیه رژیم منحوس پهلوی در سال ۵۶ را در فردوس سازماندهی کرد و این آغاز آشنایی من با مهدی بود. در سن ۱۵ سالگی به کارگری می رفت و پولش را صرف تکثیر نوارهای امام و چاپ اعلامیه های امام و مراجع مشهد با همکاری کسانی که اغلب در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند می کرد. کارهایش فقط برای رضای خدا بود. اغلب شبها که منتهی به پیروزی انقلاب شد در مسجد می خوابید. برنامه ریزی راهپیمایی ها همه به دست مهدی انجام می شد.

سردار شهید مهدی صبوری

سرنگونی مجسمه طاغوت

میدان شاه که مجسمه شاه در بالای یک سکوی بلند نصب شده بود از طرف حکومت بسیار حفاظت می شد. روزی که تصمیم گرفته شد مجسمه شاه پایین کشیده شود برای اینکه بتوانیم نیروهای شاه را  متفرق و به چند قسمت تقسیم کنیم عده ای از مردم فردوس سوار بر کامیون به سمت روستای مهرانکوشک حرکت کردند. راهپیمایی در اطراف این میدان برگزار شد تا اینکه شهید مهدی صبوری و تعدادی از مبارزین به مجسمه حمله کردند. استحکام مجسمه موجب شد نتوانند با دست آن را سرنگون کنند. بنابراین با یک سیم بکسل که به مجسمه وصل کردند طرف دیگر را به کامیون بسته و کشیدند که بلافاصله مجسمه از بالای سکو به پایین افتاد. بعد آن را تکه تکه کردند و با ماشین دورمیدان کشاندند و حتی دورشهر گرداندند اما مامورین جرات مقابله با این کار را که باز هم به سرکردگی مهدی انجام شد نداشتند.

اخلاص شهید او را بالای سکو برد

او ادامه می دهد: سال ۸۸ که در سمت شهردار فردوس مشغول خدمت شدم همان اول نیت کردم تا یادمانی از این شهید که واقعا مظلوم واقع شده بود و دین عظیمی برگردن مردم این شهر داشت بسازم. تا اینکه در میدانی که مسیر عبور مسافرین و زائرین امام هشتم (ع) است یادمانی را نصب کردیم و درسال ۹۰ آن را در همین میدان که اتفاقا نزدیک به خانه پدری شهید است رونمایی کردیم . این یادمان در واقع زمردی است که  وجود هشت  سردیس آهو نشانه مسیر عبور زائرین امام هشتم(ع) از فردوس، هشت آبشارکه نشان از روشنایی و مایه حیات ، ستونی که در بالای این یادمان است در چهارطرف ستون نمادی ازظلم شاه به مردم ایران، پیروزی انقلاب ، شروع جنگ تحمیلی و افتخارات انقلاب به صورت نقاشی برجسته به تصویر کشیده شده است. در فراز این یادمان، تندیس شهید صبوری نصب شده که در یک دستش قرآن و در دست دیگرش پلاک های شهدایی است که روبه روی گلزار شهدا آنها را تقدیم حق می‌کند.

علی مرادنیا از همرزمان شهید صبوری نیز می گوید: مهدی درسمت جانشین سپاه فردوس اولین اعزامش با یگان رزم در تپه های ا…اکبر شروع  شده بود و عملیات مشترکی به عنوان جوانترین فرمانده جنگ دراین  تپه ها  با ارتش داشت و لوح تقدیر از ارتش گرفت . دومین  عملیاتی که مهدی وارد شد بستان یا فتح الفتوح بود که مهدی روز قبل از عملیات ما و نیروهایش را به عنوان زرهی برد و موقعیت عملیات را برایمان توجیه کرد. او ماموریت داشت به عنوان فرمانده گردان با نیروهای تحت امرش ازپشت  تپه های دارالشیاده وارد شده و با غافلگیری ، توپخانه و ماشین جنگی دشمن را ساقط کنند. شب عملیات باران آمد و رمل ها سفت و مانند آسفالت شد. گر چه ما می دانستیم که دشمن پشت توپخانه را برای جلوگیری از نفوذ گشتی های شناسایی مین گذاری کرده اما اطلاعی از  وسعت مین گذاری نداشتیم.وقتی مهدی با نیروهایش به خط می زنند آقا مهدی همانجا از ناحیه مین های گوشت کوبی پایش مجروح ونهایتا به شهرستان فردوس اعزام می شود. ما چون با نفربر بودیم در حال برگشت از محور عملیات، رزمنده ای را دیدم که مجروح روی رمل ها افتاده و پاهایش قطع شده بود وقتی پیاده شدم حدود ۷ تا ۸ نفر را به این وضعیت با پاهای قطع شده و مجروح دیدم که صورت قبرهای خود را کنده بودند چون امکان بردن آنها با یک نفربر نبود درخواست نفربر کردم یکی از مجروحین از بچه های فردوس بود، آنها را به بیمارستان منتقل کردم. وقتی خبر به مهدی  رسید خوشحال شد و به پدر و مادرم گفت باید از علی تشکر کرد که آنها را از جایی نجات داد که هیچکس خبر نداشت.

سردار شهید مهدی صبوری

هنگامه پرواز

علیرضا نظری یکی دیگر از همرزمان هم به خاطره ای اشاره می کند: فاصله نیروهای خودی با دشمن در تنگه چزابه ۶۰ متر و حداکثر ۱۲۰ متر بود . تراکم آتش دشمن روی این منطقه شدید بود . هم و غم مهدی تقویت خط بود به من گفت برای آوردن الوار اقدام کنیم . بعد از آوردن الوارها به من گفت تو با ماشین برو که سریعتر الوارها را به خط برسانی  و من نیز از پشت سر با موتور  می آیم . زمانی که یک کیلومتر به خط داشتم با تعجب دیدم مهدی با موتور جلوتر از ما در پشت خط قرارگرفته و در حال حرکت است. به شوخی گفتم مهدی آقا شما پرواز کردید که زودتر خودتان را رساندید. ایشان گفت هنوزموقع پرواز نرسیده دیر نمی شود. بعد از مدتی و در حین اینکه ایشان در جلو بود و دو سنگر با هم فاصله داشتیم خمپاره ای به زمین خورد و ایشان می خواستند خود را سریع به سنگر برسانند که خمپاره دیگری ایشان را به هدف وآرزوی دیرینه اش رساند با فرو نشستن گرد و غبار مهدی که در طول عمر خویش آرام و قرار نداشت آرام و آسمانی شده بود…

تلفیقی آزاد از کتاب های : خورشید چزابه و اسطوره تالیف هادی صبوری
منبع : فردوس برین